۱۳۹۱ خرداد ۷, یکشنبه

انسان و کمالگرائی و برتری طلبی و عصبیت بخش اول


انسان و کمالگرائی و برتری طلبی و عصبیت بخش اول 
فروید ماهیت انسان را به شیوه خاصی عنوان میکند به نظر او انسان ذاتا
نه خوب است و نه بد. بلکه از نظر اخلاقی خنثی است. فروید انسان را ماحصل نهایی رشد تدریجی (تکامل) میداند. به اعتقاد او انسان از هر نظر در حکم یک ماشین فیزیولوژیک است که در آن کششها و انگیزشهای ارگانیزم بیولوژیک به صورت فرایندهای فکری ، آرزو و سوابق عاطفی ظاهر میشوند. بدی و شرارت انسان زمانی ظاهر میشود که عمل منطقی انسان زیر نفوذ کششهای غریزی قرار میگیرد، بدون آنکه انسان این کششها را بشناسد و یا درصدد کنترل آنها برآید. فروید وجود اراده و آزادی انسان را نفی میکند و او را تابع عوامل جبری یا محدودیتهای اجتماعی میداند.



فروید بر این باور است که انسان کوشش میکند که بر دیگری تسلط پیدا کند و همه اطاعتش بکنند در این نقطه است که تفکر دیکتاتوری بروز میکند وقتی تشویقها بی سابقه شد و همه گیر شد شخص از خود بیخود شده و در آن هنگام است که شخص خود را جای خدای خیالی میگذارند و پایه ی تفکر برتری طلبی و دگر آزاری در وجود او آغاز میشود.
از نظر روانکاوی انسان تابع اصل جبر روانی است. انسان موجودی تلقی میشود که بوسیله نیروهای غریزی ناخودآگاه بر منطق او تسلط مییابند هدایت میشود. این نیروها را میتوان به سطح آگاهی آورد و تحت کنترل قرار داد. از این دیدگاه آگاهی باعث آزادی میشود و جهل انسان را به بردگی میکشد. از این رو تسلط اصل جبر روانی زمانی کاهش مییابد که خودآگاهی انسان افزایش یابد. هر چه دانش فرد از خودش بیشتر باشد احتمال اینکه عقلانیتر عمل کند بیشتر میشود. فروید از بین نیروهای غریزی تاکید بسیار زیادی روی غریزه جنسی دارد.
ماهیت انسان از دید دیگر روانکاوان
آدلر به انسان و امور او دیدی کلینگر ، غایت انگار و اجتماعی دارد. او انسان را موجودی خلاق ، انتخابگر ، اجتماعی ، مسئول و در حال شدن میداند که نه خوب است و نه بد. ماهیتش در جامعه شکل میگیرد و تکامل او در واقعیت بخشیدن به خویش است. یونگ با عقیده فروید مبتنی بر مرکزیت *** مخالفت کرده و ابراز عقیده کرد که انسانها همان قدری که بوسیله اهداف ، آرزوها و امیال دیگرشان هدایت میشوند بوسیله تمایلات جنسی نیز برانگیخته میشوند. از نظر یونگ فضیلت خود بودن، تلاش برای رشد و خود شکوفایی خلاق از ویژگیهای اصلی انسان است. بطور کلی یونگ در نظریات خود جهت گیری انسان دوستانهای را دنبال میکند. روانکاوان دیگر مثل اریکسون ، کارن هورنای ، اریکزدم و ...
بیشتر ماهیت اجتماعی انسان را مورد تاکید قرار داده اند.
کارن هورنای معتقد است تمامی انسانها کمابیش دچار عصبیت هستند و وقتیکه دم از تعصب میزنیم تعصب از عصبیت سرچشمه میگیرد و به مرور زمان بدون اینکه شخص از بیمار شدن و مبتلا شدنش به این درد دچار تعصب میشود و در برابر آنچه او بهش باور دارد مورد انتقاد قرار گرفت واکنش نشاند میدهند و تعصب خشک پیدا نموده و این نوع انسانها از دایره های بشری خارج میشوند و به موجودی عصبی و ضد اجتماعی تبدیل مشوند.
این نوع انسانها که در چهارچوب یک مذهب خاص یک عقیده خاص و یک تفکری خاص قرار میگیرند چیزی جز آن تفکر را نمیپذیرند و در صدد هم خواهند بود که کسانی دارای تفکر و ایدهای مخالف ایدها و تفکر او میباشد از پای در بیاورد و این مانع را از سر راهش بردارد در این نقطه است که انگیزهای دیکتاتوری آغاز میشود.
در اینجا دیگر در صدد تشکیل یک گروه خاصی میباشد و هنگامیکه تفکرش به یک گروه و به چند نفر تبدیل شد اگر هم هزاران خطا و اعمال ضد اجتماعی و ضد انسانی در درون گروه هش به وقوع به پیوندد دست به لاپوشانی نموده و اگر این رفتارها به بیرون از چهارچوب گروه و یا سازمان رفت و به گوش ملت رسید و تفکرشان مورد انتقاد قرار گرفت دست به واکنش و مقابله میزنند و از رفتارها و کردارهای ناپسند خویش دفاع میکنند و برای مبارزه نمودن با کسانی که این راز را افشا نموده اند اند انگ ضد ملی و خائن و خودفروش و مزدوری بهشان میزنند این همه کردار و رفتار ناپسند از تعصب کور و گیر کردن در یک چهارچوب خشک عصبیت سر چشمه میگیرد.
ماهیت انسان از دیدگاه انسان گرایی
از دیدگاه انسان گرایان انسان دارای ماهیت خوب و ارزشمندی است. بر اساس عقیده راجرز انسان اصولا منطقی ، اجتماعی ، پیش رونده و واقع بین است. وی موجودی سازنده و قابل اعتماد است که میتواند خودش نیازهایش را منظم و متعادل کند. مازلو سلسله مراتب این نیازها را مطرح میکند و معتقد است انسان میتواند با برآورده کردن نیازهای خود در هر یک از طبقات به مرحله نهایی که تحت عنوان خود شکوفایی مشخص میشود برسد. انسان در این مرحله انسانی با کارکرد کامل شناخته میشود. یعنی فردی که توانسته است که تمام ظرفیتهای وجودی خویش را آشکار سازد. از این دیدگاه انسان ذاتا تمایل به رشد یا تحقق بخشیدن به خویش دارد. ارگانیزم نه تنها سعی میکند که خود را حفظ کند بلکه میکوشد که خویش را در جهت تمامیت وحدت کمال و خود مختاری سوق دهد. این دیدگاه ، نگرشی خوش بینانه به انسان دارد.
ماهیت انسان از دیدگاه رفتار گرایان
در نظر رفتارگرایان انسان ذاتا نه خوب است و نه بد ، بلکه یک ارگانیزم تجربه گرا است که استعداد بالقوهای برای همه نوع رفتار دارد. به اعتقاد این گروه انسان در بدو تولد همانند صفحه سفیدی است که هیچ چیزی بر آن نوشته نشده است. او به منزله یک موجود واکنشگر به حساب میآید که در قبال محرکهای محیطی پاسخ میدهد. رفتار او پاسخی به تحریک است که قسمت اعظم این تحریک بیرونی است ولی تا حدودی هم درونی است. او رفتاری قانونمند و پیچیده دارد که به شدت تحت تاثیر محیط قرار دارد و اصولا انسان تا حدود زیادی ماحصل محیطش است.
وقتیکه ما بخواهیم موضوعی و یا رفتاری را مورد بررسی قرار بدهیم باید به تاریخ زندگی انسانها و ریشه های که این تفکر به وجود آورده است به پردازیم و دانش بر محیط خیلی مهم است هر چند انسانها سالم و سهیم باشند محیط خطرزا میتواند به انسانهای سالم هم صدمه بزند.
در این بخش بیشتر جنبهای رفتاری و نظریه های روانکاوان مورد بحث قرار گرفته اند در بخش دوم نظریه های خود من بر اساس تجربیاتی که در طول زندگی خود داشته ام و در طول مدت زمانی که در باره روانشناس اجتماعی و روانکاوی مطالعه نموده ام و از بزرگانی مثل فروید کارن هورنای کارل یونگ و میلر آموخته ایم که راه درستی برای آینده بیابیم.
با سپاس فراوان ساموئیل کرماشانی 27/5/2012

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر