۱۳۹۷ آبان ۲۵, جمعه

‍ ‍ 📩 نامه ای از زنی گریلا به زنان ایرانی


  📩 نامه ای از زنی گریلا به زنان ایرانی
🔹نامه ای عاصی به بنفشه های شهری
🔻بیگانه نیستم؛ میشناسیَم؛ زنی از جنس خودت. هردو اسیر در قفس گربه ای که به معصومیتمان چنگ می اندازد.

دختری کُرد با کوله باری تاریخ الهگی مدفون زیر خروارها گرد خرافه و تحریف.
🔻تک درختی در هجوم آیه های شیطانی تبری که طلب یاری ام را کسی پاسخگو نبود.
🔻آن زمان که تو تولّد انقلاب سقط شده ات را جشن می گرفتی، سهم من خون و گلوله بود!
🔻کلاس اول را یادت هست!؟ تو با زبان مادری ات (بابا آب داد ) آموختی و من... هاج و واج، عاجز از درک این مفهوم که بیگانه بود با زبان مادری ام!
🔻بزرگتر شدیم و درد زن بودن را چشیدیم؛
من در حجریّت خانه نشینی فریادم در نطفه مرد، و اما تو در ملوّن شهرت با کفشهای کتانی شعار برابری سر میدادی!
من به تاوان چشیدن مزه ی عشق حکمم سنگسار بود و مرگ؛ و تو در این اندیشه که والنتاین نزدیک است!
🔻من برای اینکه بنویسم {آزادی} دزدکی زیر کورسوی فانوسی ترسان و لرزان مبادا کسی ببیندم، نوشتن می آموختم؛
و تو در تب وتاب موج نمی دانم چندم فمنیست!
🔻من التماس می کردم و زجه می زدم که کودکی ام را نفروشید به پیر گرگ گرسنه ای شهوت پرست؛ و تو در هزار راهی انتخاب شاهزاده رؤیاهایت!
🔻من می پوسیدم در حجم اجاق گاز و جارو برقی و ...؛ و تو بیزار از آفتابی که خواب صبحگاهی ات را بر هم زده!
شبی هزار بار نفرت می کردم این زنی را که به تاوان مادر بودن، سزایش قبول خیانت مردی بود و شریک شدنش با زنی دیگر؛
و تو ....
🔻من هق هق گریه ام را گوش شنوایی ندیدم و درد زم بودنم را همدلی نبود.
با آتش هم پیمان شدم باشد که فریاد سکوتم گردد!
راستی وقتی در خیابان شعار میدادی بوی سوزش روح و احساسم به مشامت نرسید؟
🔻ما هر دو تاوان گناهی را پس میدهیم که مادرمان حوا در قلمرو نرینه خدایان مرتکب شد و از برای جبرانش و دخول به بهشتی که حوا زیر پایش نهاد، محکومیم به بردگیِ دختر بودن، خواهر بودن، زن بودن، مادر بودن و . . .
🔻در سرزمینی که عمامه ها و سایه ها به نام ناموس شب را نصیبم می کنند بیا دریچه ای نو بگشاییم. در قلمرو ایزدبانوانی که الفبای عدالت را به جهان آموختند، این من و توایم که باید به پا خیزیم و از هر رنگ و نژاد و آیین، وجه مشترکمان زن بودن باشد. که این راهیست که نه با کمپین هایی که جای من خالیست و نه با آزادی های یواشکی انجام نمی گیرد!
🔻من دردهای تو را وخودم را خوب می شناسم و سالیان درازی است با من عجینند؛ من ققنوس وار از نو زاده شدم! در کوهستانی سکنی گزیدم که آشیانه‌ی نخستینم بود و تو . . .
🔻هنوز هم می خواهی حقّت را از مردان تمنا کنی؟
به دیدنم بیا ای مهربان! لمس کن زن بودنی را که من آزمودم!
🔻آری راست می گویند من شورشی ام! یاغی ام! کوهستان مأوای من است. بیزارم از هر آنچه من را از من بگیرد.
یاغی ام از دنیایی که آفریدگارش نه منم!
تا بالا نیاوری هرآنچه را به نام زنانگی به خوردت دا ده اند و گازی به سیب ممنوعه نزنی، از درک این فلسفه عاجز خواهی بود!
🔻ما هردو در کشتی ای هستیم که خدایان ناخُدا هر لحظه بر آن یورش می برند و ضربه می زنند تا غرق کنند و به فنا بکشانند بودنی را که سرچشمه همه بودن هاست.
🔻این زنان یاغی که گیسوان رهایشان را باد نوازش میکند و صورتهاشان را نسیم مشاطه گر است و تفنگ دوستشان، فلسفه ی زندگی می آفرینند و همه ی قوانینی را که مردان زورگو دیکته می کنند، با اراده ی الهگیشان باطل کرده و با نقش زن زندگی نوینی را می آفرینند.
🔻#رهبرآپــــو می گوید: تاریخ بردگی زن نوشته نشده و تاریخ آزادی اش هم در حال نوشته شدن است؛ پس بیا من و تو هم بخشی از این تاریخ نوین باشیم و با دست زنان صفحه ی نوینی از تاریخ را ورق زنیم که تا زن آزاد نگردد این جهان محکوم است به کشیدن بار بردگی . .

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر