مهوش کرمی؛ زمان شگردهای وزارت اطلاعات بسر آمده است
سالها قبل یکی از هواداران سازمان مجاهدین خلق ایران بودم که از شرایط خانوادگی و مالی مناسبی نیز برخوردار بودم. در آن سالها با دیدن دردهای مردم و جامعه، همواره دنبال راه چاره و مرهمی بر زخمهای هموطنانم بودم. درحدی که میتوانستم تلاش میکردم با کمک مالی به مجاهدین وجدان خودم را راضی نگه دارم.
اما اعدام اقوام و نزدیکانم، زندگیام را تغییر داد، انگیزه وصلم به سازمان وشناختم به مجاهدین بیشتر شد. پاکی وصداقت آنها برایم الگوی انسانیت بود. آنها افراد فداکار جامعه بودند که هیچ چیزی را برای خودشان نمیخواستند و از همه امکانات و رفاه و آرامشی که میتوانستند از آن بهرهمند باشند، آگاهانه گذشته بودند. با خودم میگفتم من هم میتوانم همین مسیر را طی کنم. اما سختترین تضادی که با آن مواجه بودم، این بود که برای وصل شدن به مجاهدین باید از فرزندانم میگذشتم و این برایم بسیار مشکل بود. وجود دردهای بزرگتری در جامعه و مسئولیتی که از این وضعیت بر دوش خود میدیدیم، باعث شد که با انگیزه آزادی و رفاه مردم پا در مسیر مجاهدت گذاشتم. وقتی کودک خیابانی و کودکان کار بهجای مدرسه در خیابانها برای امرار معاش در زبالهها دنبال غذا بودند، بین خود و فرزندانم که بسیار عزیز هستند، مردم و دردهای آنها را انتخاب کردم.
در هنگام خروج از کشور برای پیوستن به مجاهدین، فرزند بزرگترم را نزد خانواده سپردم و خود را همراه دو فرزند کوچکترم به قرارگاه اشرف رساندم. به محض ورود به مقر مجاهدین، زندگی جمعی و یکسانی آنها خیلی برایم جاذبه داشت. احساس میکردم گمشده سالیانم را پیدا کردم. متوجه شدم چه انتخاب درستی کردم. بعد از گذشت دوسال از ورودم به اشرف، جنگ خلیج فارس و بمبارانهای شدید آغاز شد. برای حفظ جان کودکان، آنها را به کشورهای دیگر منتقل کردم. در مسیر مبارزه برای آزادی مردم ایران در هر مرحله باید قیمت آنرا هرچه باشد، بدهیم. اینطور بود که علیرغم عشق و عواطفم به فرزندانم، از این مرحله نیز با سربلندی عبورکردم.
اما چه چیزی باعث شد بعد از سالیان طولانی به این موضوع بپردازم؟ یکی از سایتهای وزارتی مدعی شده است دخترم درخواست دیدار با مرا کرده است ولی سازمان مجاهدین در این امر کارشکنی میکند و مانع دیدار من با پدر و مادرم شده است! دیدم مزدوران با همان شگردهای سالیان، دخترم را مورد سوءاستفاده قرار دادهاند.
از همین دو خط فهمیدم که پشت این نامه کسی جز مزدوران وزاتی نیستند چرا که همین فرزندم چند بار در آلبانی به دیدارم آمده بود و هیچ مشکلی در دیدار ما نبوده است.
این یک پروژه شکست خورده رژیم است که از سالها قبل شروع شده است. همین دخترم همراه با خواهرم در سال۸۲ زمانی که در عراق و در قرارگاه اشرف بودیم، برای دیدن من آمدند. رژیم به خواهرم گفته بود که هر دو پای خواهرت قطع شده است و الان که تو بروی او روی صندلی چرخدار به دیدارت خواهد آمد و با این ترفند اعضای خانواده را نگران کرده بود تا آنها را به همراهی با اکیپی که صحنه گردان آن مزدوران وزارتی بودند، ترغیب کند. مزدوران همچنین به خواهرم گفته بودند به من بگوید که ما امان نامه! آوردهایم تا شما را به آغوش گرم خانواده! برگردانیم. من همانجا به آنها گفتم که میبینید که من با پاهای خودم راه میروم و رژیم و عواملش چقدر پست هستند که اینطور شما را نگران من کردهاند. همچنین به آنها گفتم که من این راه را آگاهانه و مختارانه انتخاب کردم و در این مسیر با افتخار و سربلندی از همه چیزم گذاشتهام. عهد و پیمان بستهام تا سرنگونی تام وتمام این رژیم پوسیده دست از آرمانم برندارم و به آنها گفتم در این مسیر سخت به جز انتخاب آگاهانه و مختارانه، کسی توان ایستادگی در برابر این همه توطئه و شیطان سازی این رژیم خصوصا با سوءاستفاده از عاطفه مادری را ندارد.
من و همه مجاهدین طی۴۰سال آوارگی، بیخانمانی، بمباران، جنگ روانی با بلندگوهای بسیار زیاد و با صدای گوشخراش عربدهکشی مزدوران اجیرشده آخوندها که ما را صبح تا شب تهدید میکردند، فشار لیست گذاری مجاهدین توسط دولتهای غربی و آمریکا… را پشت سر گذاشتیم. مگر جز با ایمان و اعتقاد کامل به راه و آرمانمان میتوانستیم دوام بیاوریم؟ ما چون کوه ایستادهایم و ذرهای سستی و ذلت در ادامه مسیر مبارزهمان نداریم و نخواهیم داشت تا حق این مردم را نگیریم ازپای نخواهیم نشست.
زمانی که ما به آلبانی منتقل شدیم، فرزندانم در چند نوبت به دیدارم آمدند و هیچ مانعی در برابرشان نبود. در صحبت با آنها متوجه شدم رژیم به فرزندم زنگ زده و گفته بود که مادرتان در لیبرتی از مجاهدین بریده و به آلبانی آمده است. درحالیکه رژیم قصد نابودی تمامی مجاهدین در لیبرتی را داشت اما ما مجاهدین نه برای زندگی عادی که برای ادامه مبارزه و با عزم بیشتر برای جنگ صدبرابر به آلبانی آمدیم ولی دشمن میخواست با سمپاشیهایش ذهن فرزندانم را نسبت به مجاهدین خراب کند.
اما موضوع اصلی من و فرزندانم نیست، نبرد بین ارتجاع هار و مقاومت چند دهه مجاهدین است. دشمن خوب میداند در این ۴۰سال تنها هماوردش فقط وفقط مجاهدین هستند که این نبرد را تا سرنگونی ادامه خواهند داد.
از سال ۶۷ که پا در مسیر مجاهدت گذاشتم، سربلند و پرافتخار بین تمامی مواهب و دلبستگیها امر مجاهدت برای آزادی مردممان را انتخاب کردهام و ثبات قدم در این مسیر ادامه داشته وخواهد داشت و شعبدههای وزارتی و جنگ روانی و سوءاستفاده از عواطف مادر و فرزند، شگردهای کثیفی است که مورد مصرف تمامی ارگانهای سرکوب در نظامهای دیکتاتوری بوده است.
دوران و زمان این شگردهای پوچ به سرآمده است. دوران تیره وتار مردم ایران با وجود آلترناتیو و رهبری ذیصلاح چون خواهرمریم و برادرمسعود به صبح پیروزی نزدیک میشود. دوران ظلم و ستم ننگین این جنایتکاران به سر آمده است. جوانههای انقلاب در کانونهای شورشی در خیابانهای ایران شروع به رشد کرده است و تا سرنگونی این دجالان و تا تحقق حاکمیت مردمی ازپای نخواهیم نشست.
مهوش کرمی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر